بخش هایی از این گفتگو را در ادامه میخوانید؛
روز آزادی آیتالله هاشمی را به یاد دارید؟
بله، دوماه قبل از پیروزی انقلاب که چند روزی مانده بود مدتمحکومیت ایشان تمام شود و البته قرار بود سایر زندانیان هم به زودی آزاد شوند.ایشان می خواست تا آخر دوره محکومیت د رزندان بماند که بعدا بهانه ای نتوانندبگیرند، اما هم بندی هایشان گفتند انقلاب به شما بیرون زندان نیاز دارد.
آقای هاشمی قبول کرد و با منزل تماس گرفته شد. من آن زمانگواهی نامه هم نداشتم و با خودروی پژو 504 پدرم به دنبالش رفتیم و او را از زنداناوین به منزل آوردیم.
ایشان قبل از انقلاب د رمنزل درباره اما مطلبی می گفتند؟
ایشان مرتب از رهبری امام خمینی و جهاد هم رزمان یاد میکردند و علاقه زیادی به امام داشتند، البته به دلیل مراقبت های ساواک مطلب خاصی کهنباید علنی شود، درون خانه نمی گفتند، ولی چون فاطمه و فائزه به مدرسه رفاه و منبه مدرسه علوی و اسلامی می رفتم که محیط مذهبی و انقلابی داشت، از طرف ما مرتب بحثمبارزات سیاسی و زندانیان سیاسی و امام در منزل مطرح می شد.
ظاهرا قبل از انقلاب هم خانه مشترکی با خانواده آیت اللهخامنه ای داشتند؛ چیزی در این مورد به یاد دارید؟
من حدودا پنج ساله بودم و پدر به دلیل احتمال دستگیری از قمبه تهران آمده بود و منزلی دو طبقه را در نائب السلطنه اجاره کرده بودند، آیت اللهخامنه ای و خانواده ایشان که به تهران آمده بودند، پدرم ایشان را دعوت کرد وخانواده ایشان در طبقه دوم همان منزل اجاره ای ساکن شدند.
من و اقا مصطفی پسربزرگ ایت الله خامنه ای اختلاف سنی دو ساله داشتیم.
از رابطه نزدیک و صمیمی امام و آقای هاشمی زیاد گفته شده است. با توجه به اینکه خانه های شما نزدیک به هم بود ، خاطره ای در این زمینه دارید؟
امام علاقه خاص و ویژه ای به آقای هاشمی داشتند. در ملاقات ها، ایشان را اکبر یا آشیخ اکبر صدا می کردند. وقتی ، اقای هاشمی جبهه یا سفر می رفت، امام برای سلامتی ایشان گوسفند نذر می کردند و پدرم هم آنقدر عاشق و شیفته امام بود که برای اجرای فرمان و دستور ایشان هر سختی و زحتمی را به جان می خرید.