مازندمجلس:او از نسل اول محافظان شخصیتها در تاریخ انقلاب است؛ معتقد است که آننسل از محافظان شخصیتها، از اعماق وجود باور داشتند که هدفشان از حفاظت «شخصیت»،نه حقوق و مزایا، بلکه آرمانی و اعتقادی است. میگوید نسل ما معتقدند که نه از شخص بلکه از نظام و انقلاب محافظت میکنند و این راه ارزش جان فداکردن دارد.
او تقریبا در همه لحظات زندگی آیتالله از خرداد 58 تا دی ماه 95 درکنار او بوده است و با صراحت تأکید میکند که هیچ وقت در این سالها خسته نشدهاست. اولین محافظ آیتالله بارها در طول مصاحبه و وقتی صحبت از اتهامات و شایعات علیه آیتالله میشود، با بغض میگوید همه اینها ناشی از نامردی و ناجوانمردینسبت به حاج آقاست و هی زیر لب زمزمه میکند «حاج آقا خیلی ماه بود همه این حرفهادروغه»
در انتهای مصاحبه هنگام شرح غمانگیز لحظات غسل و کفن آیتالله،بالاخره بغض چندبارهاش میشکند.
بخش هایی از این مصاحبه را در ادامه بخوانید؛
از چه سالی محافظت از آیتالله هاشمی را به عهده گرفتید؟
بعد از پیروزی انقلاب، به عنوان نیروی مردمی در کمیته انقلاب خدمت میکردمتا اینکه از ابتدای سال 58 تشکیلاتی برای آموزش نظامی تشکیل شد و من در مجموعهایکه زیر نظر مرحوم شهید منتظری اداره میشد آموزش دیدم. از 5 فروردین قریب به دوماه دوره های آموزشی کاملی را پشت سر گذاشتم. 5 خرداد روزی بود که آیتالله هاشمی به دست گروهک فرقان ترور شدند. نکتهای که درباره این ترور وجود دارد و همسر مرحومهاشمی آن را نقل می کنند، این است که گویا ایشان هنگام تیراندازی و با شجاعت تمام،با بدنشان قسمت سر و قلب را پوشش دادند. آنها تیر را به پهلوی آقای هاشمی زدند. آنزمان تشکیلات یا تیمی که وظیفه محافظت را برعهده داشته باشد وجود نداشت و گروه ما،بعد از ترور به بیمارستان شهدا اعزام شد. از آن زمان تا به امروز در خدمت آیتالله هاشمی ماندگار شدم و به نوعی کار من با حفاظت از آیتالله هاشمی آغاز شد.
وقتی ازدواج کردید آیتالله مطلب خاصی در این باره به شما گفتند؟
در این باره نصایحی فرمودند. عقد من و همسرم را نیز جاری کردند. یادم میآید که بعد از خواندن خطبه عقد یک سکه به ما هدیه دادند. ابتدا فکر کردم که بهمن هدیه دادند اما سریع گفتند که برای تو نیست به خانمت بده. دخترم نیز که به دنیاآمد آیتالله در گوش او اذان گفت و یک «وان یکاد» به او هدیه داد.
کدام ویژگی آیتالله از همان ابتدا برای شما جالب بود و شما را شیفته ایشان کرد؟
در آن زمان مسئولیتهای زیادی در کشور داشتند. غیر از حضور در شورایانقلاب و تصمیمگیریهای کلان در سطح کشور، سرپرستی وزارت کشور را نیز برعهده داشتند. با این وجود سادهزیستی او بسیار جالب توجه بود و برخوردش با جوانان یامثال من بسیار خوب، صمیمانه و بامحبت بود. وقتی در سن کم از خانه پدری خود خارجمیشوید و از خانواده دورید هیچ چیز جز این برخوردها جای آنها را برای شما پر نمیکند.خواهرم بارها به من گفت که تو آقای هاشمی را بیشتر از پدرت میبینی. در واقعبرخورد حاج آقا و خانواده ایشان، خلأ عاطفی عزیزانم را جبران میکرد. در حین کارکه زندگی ما نیز بود، چندین بار همسر ایشان به من گفتند که تو برای من با محسن ودیگر فرزندانم تفاوتی نداری. در مجموع همین رفتارهای خوب و خانواده آیتالله بودکه مرا در محیط کار فعال و باانگیزه نگه میداشت.
از دهه شصت و زمان جنگ حرف بزنیم. شما در این دوره در کنار ایشان بودید؟ خاطرهای از این دوران دارید؟
تقریبا در اکثر مأموریتهایی که در مناطق جنگی حضور داشتند، در کنارایشان بودم. وقتی ایشان با قطار به این مناطق میرفتند، وظیفه ما این بود کهایستگاه به ایستگاه حرکت میکردیم و قبل از ورود امنیت هر ایستگاه را بررسی میکردیم.
در این دوره من پیر شدن ایشان را به چشم خودم دیدم. هربار که خبری ازتعداد شهدا و یا اسرا به گوش آیتالله میرسید، به جرأت میگویم که شکسته شدن رابه وضوح در چهره ایشان میدیدم. در شب عملیات خیبر بعد از آنکه به عنوان فرمانده جنگ رمز عملیات را اعلام کردند و دستور شروع عملیات را دادند به اتاق خودشان درقرارگاه رفتند. ایشان شروع به خواندن قرآن کردند و همراه آن گریه میکردند. شدت گریهها به حدی بود که تا هنگام نماز صبح، ما نیز که پشت در اتاق بودیم، به گریه افتادیم و همراه ایشان گریه میکردیم.
تمام نیروهای رزمنده اعم از سپاه و ارتش و بسیج و ... را همانندفرزندان خود دوست داشت و برای آنها دعا میکرد.
مخالفان آیتالله دو شایعه درباره زمان جنگ مطرح میکنند. اول انکهایشان هیچگاه به خط مقدم جبهه نمیرفتند و دوم اینکه وقتی در همان دوران جنگ،تشریفات بهخصوصی داشتند و حتی غذای متفاوت و مجللی داشتند.
طرح این شایعات کملطفی و ناجوانمردی نسبت به ایشان است. از نظر سطوحفرماندهی ایشان نباید به خط مقدم میرفتند، اما هربار که به منطقه میرفتیم، ایشانتا خط اول جبهه میرفتند و از نزدیک شاهد ماجرا بودند. هروقت خبر به دشمن میرسیدکه آقای هاشمی در خط مقدم جبهه است، بمبارانها چه در منطقه و چه در شهرهای اطراف چند برابر میشد. در این مواقع اخبار و ملاقاتهای ایشان در مجلس را از طریقصداوسیما پخش میکردیم تا دشمن فکر کند که آیتالله در تهران است. در یکی از عملیاتها ازنزدیک شاهد بودم که آقای هاشمی در منطقه قدم میزد و ناگاه هواپیمای عراقی بالایسر ایشان ظاهر شد. فاصله هواپیما به قدری نزدیک بود که ما خلبان عراقی را میدیدیم.با این حال بالای خاکریز رفت تا خودش از نزدیک شاهد ماجرا باشد و ما به زور ایشان را پایین آوردیم. ایشان هم با همان آرامش همیشگی میگفت نترسید اتفاقی نمیافتد.
درباره شایعه تشریفات یا غذای متفاوت از رزمندهها نیز باید بگویم آقای هاشمی از همان غذایی میخورد که باقی رزمندگان و افراد حاضر در منطقه میخوردند.این حرفها دروغ محض است. نمیدانم ناراحتی دشمنان از محبوب بودن آیتالله به چهاندازه است که درباره این مسائل جزئی نیز شایعه درست میکنند. زمانی که در تهرانبودیم و کار آیتالله در مجلس طول میکشید، شب را در همان مجلس میخوابیدیم. در آنموقع هیچ وقت به ما نگفت که چه غذایی میخورد که ما برایش فراهم کنیم. همیشه ما باامکانات موجود غذای مختصری برای ایشان غذا تهیه میکردیم. من در طول این مدت یکبار هم ندیدم دستور بدهد که فلان غذا را برای من فراهم کنید. در مجموع میخواهم بگویم که آقای هاشمی خیلی سادهتر از این حرفها زندگی میکردند.
صحبت دیگری درباره آیتالله مطرح می کنند که ایشان نسبت به دیگربزرگان نظام، تعداد محافظان بیشتری داشتند. این حرف تا چه اندازه صحیح است؟
بعد از ترور در سال 58 و بر اساس اینکه ایشان یک بار مورد سوءقصد قرارگرفته است، تعداد محافظان کمی بیشتر بود. به غیر از ترور، علت بعدی تعدد محافظان،تأکید صریح و چندباره حضرت امام درباره حفاظت از آیتالله هاشمی بود. در چندباریکه به همراه آقای هاشمی به دیدار امام نائل شدیم، شخص حضرت امام(ره) بر محافظت خوباز آقای هاشمی تأکید میکردند. چندین بار این جمله را از امام شنیدم که گفتند: «خیلی مراقب آقای هاشمی باشید. از آقای هاشمی خوب مراقبت کنید.»
در دهه هفتاد شایعات زیادی مبنی بر زندگی اشرافی آیتالله هاشمی درجامعه پخش شد. برخورد و مواجهه آیتالله با این شایعات چگونه بود؟
در همان زمان آقای هاشمی بارها اعلام کرد: من دارایی خود را بارها به قوه قضائیه کتبا اعلام کردهام که همه مربوط به قبل از انقلاب است و در طول سالهای بعد از انقلاب به تدریج کمتر شده است و اگر مایملکی غیر از آن سراغ دارید که برایمن است و اعلام نکردهام، مطرح کنید. چون ایشان به عنوان یک شخصیت شناختهشده درنظام مطرح بودند، دیگران فکر میکردند هرجای شهر ملک و ساختمانی ساخته شود، متعلق به هاشمی یا فرزندان ایشان است که صحیح نیست. در زمانی که مهندس محسن رئیس دفتربازرسی ویژه بود، سفری به شمال به همراه آیتالله داشتیم. در آن سفر بعضی از محافظان گفتند که اینجا در بین معاملات املاک شایعه شده ویلایی به نام فرزندان هاشمی است که از طریق یکی از بنگاهداران پخش شده است. با همراهی آقامحسن به صورت ناشناس پیگیری شد و معلوم شد کاملا دروغ است که بعضی برای بازارگرمی و افزایش قیمت منطقه املاک را به فرزندان هاشمی منتسب میکنند تا بتوانند اراضی و املاک را گرانتربه فروش برسانند با این استدلال که مشتری فکر کند در این املاک آیندهای وجود داردوگرنه خانواده هاشمی اینجا سرمایهگذاری نمیکردند.
گریه کردن آیتالله را از نزدیک دیده بودید؟
به غیر از دوران جنگ و عملیات خیبر که توضیح دادم، در ایام محرم وفاطمیه و حضور در مراسم روضهخوانی اشک میریختند و بیتابی میکردند. البته اینبه دلیل شناخت و درک ایشان از زندگی ائمه و مصیبتهای وارده بر اهل بیت پیامبر بود.
برای آیتالله فداکاری کردید؟ جایی شد که جان و زندگیتان برای آیتالله به خطر بیفتد؟
از روزی که در بیمارستان حضور یافتم هرچه در توانم بود را ارائه کردم. اسم این وجدان کاری یا علاقه شدید ما به آیتالله هاشمی باشد، فرقی ندارد.سالهای 57 تا 70 از نظر خطرهای جانی به دلیل شرایط جنگ و ترور نسبت به بقیه سالهاخطرناکتر بود.
درباره شرایط جسمی ایشان در هنگام فوت بگویید. نظر شما که در آن لحظاتکنار پیکر ایشان بودید چیست؟
من هنگام غسل و کفن کنار پیکر ایشان بودم و حتی بوسهای بر دستان و پیشانی ایشان زدم. چهره ایشان به قدری آرام و روحانی بود که قابل توصیف نیست. به نظر من با آگاهیبخشی به مردم در طول سالهای اخیر خیال ایشان کمی راحت شد و باخیال آسوده به دیدار حق شتافت. من در زندگی دو بار یتیم شدم. بار اول بعد از فوت پدر و مادرم و بار دوم بعد از فوت آیتالله هاشمی. اگر این 56 سال از عمرم را به سه قسمت تقسیم کنم، بیش از دو قسمت آن در کنار آیتالله گذشت.