او ادامه داد: من با ماشین دیگری سمت خانه اخوان طباطبایی در پسیان رفتم و با حاجیلطفیکنار درختی در همین خیابان قرار گذاشته بودم. آنها آمدند و مستقیما به خانه اخوانرفتیم. روزنامه همشهری در چند شماره قبل نوشته که بنیصدر در منزل تکمیل همایونمخفی شده بود. اما این دروغ محض است. من هم در بازجوییهای خودم گفتم که بنیصدربه خانه ما نیامده. چون اصلا خانه ما برای مخفی شدن بنیصدر خطرناکتر از خانه خودبنیصدر بود.
تکمیل همایون گفت: خانه اخوان دو طبقه بود که در یک طبقه خانواده مینشستند و طبقهدیگر را به ما دادند. آن موقع ماه رمضان بود و ما آنجا اطراق کردیم. بعد از سهچهار شب که آنجا بودیم متوجه شدیم ماشینی آنجا مرتب رفتوآمد دارد. بنابراین بهاین نتیجه رسیدیم که از آنجا خارج شویم. من نمیدانستم کجا باید برویم. چون اصلابرای این کار ساخته نشده بودم و به رموز مخفیکاری و پنهان شدن آشنایینداشتم. آقای قائمی که در پاریس با او آشنا شده بودیم، رو بهروی پارک ساعیلباسفروشی داشت. او را که دیدم گفت میتوانید به خانه ما بیایید. برادر زنصاحبخانه به اسم «اکبر ملکیان» از دوستان بنده بود که در وزارت فرهنگ و هنر کار میکرد.من آن موقع به طور دقیق به عقاید ملکیان آگاهی نداشتم. او آنقدر با ما رفیق بود کهمن فکر میکردم از سمپاتهای ماست. او در آن خانه آمده بود که خواهرش را ببیند کهدر مسئله حفاظت به ما اضافه شد. ما سه چهار روز هم آنجا ماندیم که صاحبخانه گفتیک ماشین که آنتنش بالاست اطراف این خانه در رفتوآمد است. او گفت میترسم بنیصدررا بگیرند و به اسم من تمام شود. من ماجرا را به یکی از دوستانمان به نام اصغرلقایی گفتم که او گفت بیایید خانه من.
او ادامه داد: بنیصدر از مرحوم بهشتی و آیتالله خامنهای خوشش نمیآمد. نسبت بهمرحوم هاشمی و موسوی اردبیلی هم بیتفاوت بود. در میان آن گروه نسبت به مرحوممهدوی کنی نظر خوبی داشت.
تکمیل همایون گفت: از هفتم تیر دیگر روحیات بنیصدر عوض شد. ماتا آن روز مخفی بودیم، اما از آن روز به بعد ماجرای مخفی شدن کمی روشن تر ومشکل تر شد. من سراغ آقای داریوش فروهر رفتم. آقای فروهر خودش هم پنهان شده بود.حالا برای پیدا کردن فروهر هم مکافات داشتیم. به فروهر که ماجرا را گفتم، گفت تنهاراهش این است که ایشان [فروهر] برود قم و با آقای پسندیده ملاقات کند که اوپادرمیانی کند تا بنیصدر را بتوان یک جا مخفی کرد. قرار شد فروهر این کار را بکندو همچنین یکبار هم بیاید بنیصدر را ببیند که البته نیامد. او به من حالی کرد کهاگر بخواهی بنیصدر را پیش امام ببری تا آن موقع ممکن است کشته شود. چون از هفتمتیر به بعد فضا کمی هیجانی شده بود و مردم شعارهای ضدبنیصدر میدادند و گویاانفجار حزب جمهوری اسلامی را به دستور او میپنداشتند. از طرفی هم خانواده بنیصدربه ما فشار میآوردند که تو نه چریکی نه خانه تیمی داری. به من میگفتند بنیصدررا تحویل مجاهدین بده. آنها خانه تیمی دارند و میتوانند او را حفظ کنند. البته منمخالف بودم مجاهدین وارد قضیه شوند. یک روز من خواهر بنیصدر را در یکی از کوچههایامجدیه دیدم. او گفت مجاهدین مدام با ما تماس میگیرند میگویند تکمیل همایون آدمخوب و مطمئنی است، اما این کاره نیست. من گفتم پس با آنها تماس بگیرید و بگویید باما تماس بگیرند. مجاهدین با ما تماس گرفتند و اطراف خیابان آفریقا با من و ملکیانقرار گذاشتند. آن روز حسین نواب صفوی سر قرار آمد و با هم رفتیم سراغ بنیصدر.
او در بخش دیگری از این گفتگو گفت: در زندان کمیته مشترک که الان موزه عبرت است، یکی از بازجوها آمد،روزنامه کیهان را نشانم داد و گفت بنیصدر رفت. دیدم بازجو صادقانه حرف میزند. منهم گفتم به اندیشههای سیاسی بنیصدر دربست اعتقاد داشتم و با او رفیق بودم. حسنحبیبی برای کتابی که با عنوان غائله 14 اسفند نوشته بود، از بخشهایی که من دربازجوییهایم نوشته بودم، انتخاب و استفاده کرده بود. مثلا گفته بودم بنیصدر ازهمان جوانی هم برای خودش تصور ریاست جمهوری داشت.
29219