برگزیده ها
خاطرات مترجم اسناد لانه جاسوسی: گروگان‎ها کمک‌مان کردند

مازندمجلس: سیاست > احزاب و شخصیت‌ها - یکی از مترجمین اسناد لانه جاسوسی گفت: گروگان‌های آمریکایی ابتدا فکر می‌کردند که به‌زودی آزاد می‌شوند، لذا از موضع بالا و با تندی برخورد می‌کردند اما وقتی آزادی آنها بیشتر از یکسال طول کشید، بعضی از آنها در سرهم‌کردن و فهم اسناد به ما کمک کردند.

مازندمجلس:امید کرمانی‌ها: حسین شیخ الاسلام در تسخیر سفارت آمریکا نقشی نداشت اما ساعاتی بعد وقتی دانشجویان پیرو خط امام در برقراری ارتباط کلامی با گروگان ها به مشکل خوردند، او را امین دانستند و دعوت کردند تا برای کمک به عنوان مترجم وارد سفارت شود. شیخ الاسلام نیز پذیرفت و عصر روز 13 آبان 58 وارد سفارت شد و تا آخرین روز یعنی 30 دی 59 آنجا بود و در حوزه ترجمه اسناد لانه جاسوسی ایفای نقش کرد.

خاطرات شیخ الاسلام از روزهای تسخیر شنیدنی است. او می گوید: حفاظت اسناد بعد از یک مدت خیلی مهم شد. آن هم وقتی فهمیدیم که منافقین یا مجاهدین آن موقع می خواستند نفوذ کنند. چون آنها فهمیده بودند، این اسناد چه قدرتی به دارنده می دهد. لذا ما در همان مکان نگهداری سندها می خوابیدیم.

مشروح گفت‌وگوی او با خبرآنلاین، 38 سال پس از آن روزها را در ادامه بخوانید.

*****

آقای شیخالاسلام شما بفرمایید، چه طور به ماجرای تسخیر سفارت آمریکا پیوستید؟

‌من دانشجویخارج از کشور بودم و بعد از انقلاب به ایران آمدم. کارم هم این بود که به صورتقراردادی و روزمزد پاسخ مقالاتی را که روزنامه های انگلیسی دنیا علیه انقلاب مینوشتند، می دادم. دوران دانشجویی دبیر انجمن آمریکا، اروپا و کانادا بودم و در تظاهراتو مناظره ها شرکت می کردم. به همین جهت شناخته شده بودم و دیگران می دانستند که زبان هم بهخوبی بلدم. بچه هایی که لانه را تسخیر کردند، دنبال کسانی بودند که بتوانند اسنادرا ترجمه کنند و با گروگان ها حرف بزنند. به همین دلیل عصر آن روز به منزل ما آمدند.



چه کسانی آمدند؟
شاید خوششتان نیاید اسامی‎شان را بگویم. از بچه های گروه های سیاسی که مورد تائید بودند، آمدند. الانبرخی از اینها دیپلمات هستند. تمایل ندارند که نامشان برده شود چون کار سیاسی میکنند. در هر صورت، از منخواستند که برای کمک بروم. غروب نشده بود که من از در کنونی مترو تقاطع طالقانی ومفتح که آن زمان خیابان روزولت و تخت جمشید بود، وارد شدم. با توجه به شناختی کهبچه ها داشتند مرا به همان ساختمان اصلی سفارت بردند. ساختمانی که برای سفیر،کارمندان سیاسی و CIA بود. به طبقه دوم ساختمان که اتاق سفیر و مرکز رمز و ارسال اسنادرفتیم. اتاق شیشه ای وسط یک اتاق بزرگ بتنی واقع شده بود که دیواره های دوجداره داشت.به خاطر اینکه آمریکایی ها مذاکرات خصوصی داشتند و نمی خواستند توسط روس ها یاساواک شنود شود. دیدم آقایی را در آن اتاق شیشه ای نشانده‎اند که بعدا فهمیدم آقایآهر، رئیس ایستگاه CIA در تهران است. یکی از دانشجویان با انگلیسی دست و پا شکسته ای بااو صحبت می کرد. با دیدن من، خواست که کمکش کنم و کار من از اینجا در داخل لانهشروع شد.

اواخر کار یک اختلافاتی پدید آمد که علت آن هم مشخص شد. یک دستگاه شنودی بود که تمام تلفن های بی‌سیم دولتی ها را شنود می کرد. برخی اعتقاد داشتند که باید از این دستگاه استفاده کرد و برخی هم معتقدند بودند که نباید استفاده کرد. آخر هم قرار بر این شد که کسی از این دستگاه استفاده نکند.

غیر کار ترجمه، مسئولیت دیگری را نیز عهده‎دار بودید؟

‌وقتی به آنجا رفتم مشخص بود که بچه ها خوب تشخیص دادند. چون بین 52 گروگان، اولینآدمی که با او حرف زدم، مسئول CIA در تهران بود. اول گروگان هافکر می کردند به‌زودی آزاد می شوند. لذا از موضع بالا و با تندی برخورد می کردند. بنابراین صحبت با آنها سخت بود. بعد ما شروع به دیدن اتاق ها کردیم تا محیط رابشناسیم. اسناد یا اسامی را که روی میز اتاق ها بود مشاهده کردیم. یکی از اتاقها مملو از دستگاه های پیچیده بود که بعد مشخص شد دستگاه های مخابراتی و رمزگذاریاست. بعضا وسایل داخل اتاق خرد و از بین رفته بودند. در سمت غرب ساختمان اتاقی وجودداشت که در آن مقدار زیادی پودر میکروفیلم و کاغذ رشته رشته شده و یک گاوصندوقبزرگ بتنی وجود داشت. فهمیدیم که اسناد مهمی در اینجا بوده که از بین رفته است. بهتدریج همراه دیگر دوستان مسلط به زبان انگلیسی علی الاخصوص خواهرمان خانم ابتکار کهاز خود دانشجویان بود، تیمی تشکیل دادیم که ضمن کمک به برادران انتظامات و تدارکاتبرای برقراری ارتباط با گروگان ها، به سندها رسیدگی می کردیم.

شما سرتیمبودید؟

‌سرتیم که نبودم. من در اختیار برادران بودم.

یکی ازکارهایی که در سفارت انجام می شد، ترجمه مدارک و اسناد و افشای آنها بود. آقای شیخالاسلام چه کسی تصمیم می گرفت، چه سندی علیه چه کسی منتشر شود؟

‌ما در آن قسمت اجازه ای غیر از ترجمه و تسلیم آنها به شورای مرکزی نداشتیم. ماآنجا بدون اینکه حدس بزنیم متن مربوط به چه کسی هست ترجمه می کردیم، علی الاخصوصاسناد CIAکه اسامی رمز داشت ولی کار ما تصمیم گیری در مورد انتشار سند نبود.

گروگان اولش مقاومت می کند ولی بعد از یک مدت می فهمد که باید همکاری کند. وقتی بیشتر از یکسال مدت این گروگان گیری طول کشید، دیگر آنها از آزادی ناامید شدند. آن زمان بود که بعضی از خود گروگان ها در سر هم کردن و فهم اسناد به ما کمک کردند.

سانسور هممی کردید؟

‌خیر، حجم خیلی زیادی از اسناد بود. همان موقع چون دانشجوی کامپیوتربودم، به ذهنم رسید که ترجمه ماشینی خیلی کار خیلی خوبی است که بعد از 40 سال حالا بهاین نتیجه رسیده ایم. چون واقعا خسته کننده بود.

اختلافی همبین تیم ترجمه بوجود آمد؟

‌نه، بین تیم ترجمه و تیمی که با گروگان ها سروکار داشتند، هیچ اختلافی پیش نیامد.همه ما می فهمیدیم برادرانی که باید تصمیم بگیرند، برادرانی هستند که از ما دعوتکرده اند به آنجا بیاییم و ما تابع آنها بودیم. تجربه خیلی خیلی زیبا و عمیق ومعنوی ای برای من در لانه بود. من با دانشجویان داخل کشور قبلا کار نکرده بودم. ازاینجا چند تا رفیق خوب پیدا کردم که اسم چند تا از آنها محمد است. من واقعا شبزنده داری شان را دیدم چون همه با هم در همان ساختمان زندگی می کردیم. حفاظت اسنادبعد از یک مدت خیلی مهم شد. آن هم وقتی فهمیدیم که منافقین یا مجاهدین آن موقع میخواستند نفوذ کنند. چون آنها فهمیده بودند، این اسناد چه قدرتی به دارنده می دهد. لذا ما در همان مکان نگهداری سندها می خوابیدیم. واقعا برای من تجربه خیلیباارزشی بود که با اینها سروکله بزنم و بفهمم چه انسان های والا و باخلوصی هستند.مهمترین مسئله ای که آنها را نجات داد خلوصشان بود و اینکه فهمیده بودند هرچه امامبگوید باید انجام شود.

آیا بینتیمی که اسناد را برای انتشار گزینش می کرد، اختلافی پیدا شد که مثلا چرا این پیامسانسور شد و هدف اصلی را نرساند؟

‌خیر، اصلا ایننبود. اواخر کار یک اختلافاتی پدید آمد که آن هم علتش مشخص شد. یک دستگاه شنودی بود کهتمام تلفن های بی‌سیم دولتی ها را شنود می کرد. برخی اعتقاد داشتند که باید از ایندستگاه استفاده کرد و برخی هم معتقدند بودند که نباید استفاده کرد. آخر هم قراربر این شد که کسی از این دستگاه استفاده نکند. اما در مورد اسنادی که از CIA، وزارت دفاع و وزارت خارجه آمریکا پیدا شد، خیر.حجم کار و ترجمه زیاد بود و خود شورای مرکزی تصمیم می گرفت که چه سندی را منتشر کند.
مأمور CIA می گوید «من به او {بنی صدر} پول دادم و از او چیزی نخواستم. فکر می کنم او فهمید معنی این کار یعنی چه؟» ارزیابی کارمند CIA این طور بود اما بعد از آن سندی نداریم که نشان دهد آیا تبادلی بوده یا نه؟ به نظر من که این عین جاسوسی است.

برخیمعتقدند از افشاگری اسناد سفارت آمریکا علیه برخی سیاسیون سوءاستفاده شد. نظر شماچیست؟

طبیعی است که کاردارسفارت مثلا با مسئول میز آمریکا یا رئیس اداره آمریکا در وزارت خارجه صحبت کند و ایندلیل نمی شود که مسئول میز آمریکا در وزارت خارجه جاسوس است و دارد به آمریکایی هااطلاعات می دهد. درست عکس این هم هست و فکر نکنیم که برخی جاسوس نبودند.

چند مسئلهبرای من اتفاق افتاد که گفتنش خوب است. دو پایگاه آمریکایی در کبکان و بهشهر بود. هیچایرانی حتی شاه ایران حق ورود به آن را نداشت. اطلاعات آن دو پایگاه به سفارت میآمد و مستقیم به آمریکا داده می شد. این دو پایگاه آزمایشات موشکی و اتمی شوروی رارصد می کردند. خود گروگان ها می گفتند اگر ما اینها را نداشتیم نمی توانستیمقرارداد سالت را ببندیم. چون مشخص نبود روسها مراعات می کنند یا نمی کنند؟ اما درآن پایگاه ها می توانستند خلاف منفعت ملت ایران هر کاری انجام دهند و ما نیز مطلعنمی شدیم.

موضوع دیگر وقتی حضرت امام به پاریس تشریف بردند، آمریکایی ها دیدند  اطراف حضرت امام کسی را برای جمع آوری اطلاعاتندارند. لذا روی تمام اطرافیان حضرت امام در پاریس مطالعه کردند که ببینند در کدام یک از آنها می شود نفوذ کرد. بنی صدر یکی از آن افرادی بود که آمریکایی ها رویاو تمرکز کردند. یکی از مامورهای کارکشته و قوی که شناخته شده هم نبود، به عنوانآدم آمریکایی که در ایران سرمایه گذاری دارد به پاریس می رود و ادعا می کند که ایرانشلوغ و سرمایه هایش در خطر است. از این رو از بنی صدر مشاوره می خواهد. در واقع طرح دوستی ومشاوره را با آقای بنی صدر می ریزد. این کار ادامه پیدا می کند تا آقای بنی صدر بهایران می آید و این روابط در ایران هم ادامه می یابد.

رئیس ایستگاه CIA آقای آهر ناراحت بود که چرا اداره مورد آقایبنی صدر را به ایستگاه تهران تحویل نمی دهد؟ همیشه آن کسی که ارتباط اولیه رابرقرار کرد، به تهران می آید و کار ارتباط گیری را انجام می دهد. آهر می گفت که «منمجبورم برایش ماشین و هتل اجاره کنم و درواقع تدارکچی آقا شده ام». این تماسها باآقای بنی صدر ادامه پیدا می کند. اینها در سندهای رشته رشته بود. وقتی می خواستنداسناد را نابود کنند. اول سندهای ماشین های رمز را نابود کردند. یعنی دستگاه هاییکه رمز ارسال می کرد چون می خواستند رمزها در دنیا کشف نشود. دستور داشتند که درحالت اضطرار چه کار کنند. بعد میکروفیلم ها را نابود کردند و بعد سندها را براساس درجهاهمیت در ماشین ریختند. خوشبختانه کسی که می خواست اینها را درون ماشین بریزد آدمناواردی بود و بعد از یک مدت سروصدای دانشجویان پشت در اتاق، هول می شود و بیشتراز حجم دستگاهی که کاغذها را پودر می کرد داخل دستگاه می ریزد و دستگاه گیر میکند. دستگاه که گیر می کند، دستگاه پشتیبان آنها را رشته کرده بوده و این سندهاییکه می گویم در رشته هاست.

این سندها تقدیم مجلس شورای اسلامی شد که رسما از تریبونمجلس در جلسه رای عدم کفایت به آقای بنی صدر خوانده شد. مأمور CIA می گوید «من به او {بنی صدر} پول دادم و ازاو چیزی نخواستم. فکر می کنم او فهمید معنی این کار یعنی چه؟» ارزیابی کارمند CIA این طور بود اما بعد از آن سندی نداریم کهنشان دهد آیا تبادلی هم بین آنها بوده یا نه؟ اما این عین جاسوسی است که به یک نفر پول بدهند.

ماهواره های جاسوسی آمریکایی ها که از روی ایران رد می شد، پیام هایی را بهسفارت می فرستاد. این را از کجا فهمیدم؟ دیدم روی سندی خورده «به کلی سرّی» درحالیکه سندهای مربوط به بنی صدر «سرّی» بود. خلاصه این سند، خیلی ساده بود. به اینمضمون که «چمن ها بلند شدند، پول بده این چمن ها را بزنند یا مثلا در استخر کبکانبهشهر آب است و بگو این آب را خالی کنند، یخ می زند و می ترکد». من از این سندها چیزیمتوجه نشدم. گروگان اولش مقاومت می کند ولی بعد از یک مدت می فهمد که باید همکاریکند. وقتی بیشتر از یکسال این گروگان گیری طول کشید، دیگر آنها از آزادی ناامید شدندو بعضی از خود گروگان ها در سر هم کردن و فهم اسناد به ما کمک کردند. آهر در آخرگفت «این سندها را ماهواره جاسوسی ما که از روی ایران رد می شود، تولید کرده و مافکر می کنیم به این پایگاه ها برمی گردیم. می خواستیم که خراب و داغان نشوند چونآن ماهواره به کلی سرّی است و کسی نمی داند هرچه که تولید می کند به کلی سرّی است».

27214

گروگان اسناد دستگاه ترجمه آمریکا سفارت آمریکایی سندها جاسوسی داشتند استفاده اینها کردیم پایگاه دانشجویان ادامه ساختمان فهمیدیم وزارت ارتباط تسخیر تصمیم ماشین تهران ایستگاه سیاسی ماهواره خارجه اینکه شورای انگلیسی پاریس فهمیده خواستند واقعا سندهای اختلافی مسئول نابود آزادی یکسال مربوط نداشتیم مرکزی ناامید انتشار مقاومت بیشتر فهمید اداره تبادلی جاسوس سرمایه تولید نداریم کارمند تجربه مأمور نخواستم ارزیابی برادرانی شنودی شیخالاسلام خوابیدیم نگهداری انقلاب شناخته بزنند کسانی دارنده قدرتی نداشت الاسلام برقراری دانستند مجاهدین منافقین آمدند بردند نباید معتقدند اعتقاد اسامی زیادی برادران میکروفیلم دولتی بی‌سیم خواست ارسال اینجا اواخر مترجم اختلافاتی منتشر