برگزیده ها
مروری کوتاه بر برخی بررسی های احسان طبری درباره مولانا

اختصاصی مازندمجلس: نهم اردیبهشت مصادف است با بیست و نهمین سالروز درگذشت احسان طبری. بدون تردید احسان طبری فارغ از هر زنده باد و مرده باد، یکی برجسته ترین اندیشمندان تاریخ معاصر و یکی از باهوش ترین و با استعدادترین فرزندان این سرزمین می باشد.

اختصاصی مازندمجلس:

نهم اردیبهشت مصادف است با بیست و نهمین سالروز درگذشت احسان طبری. بدون تردید احسان طبری فارغ از هر زنده باد و مرده باد، یکی برجسته ترین اندیشمندان تاریخ معاصر و یکی از باهوش ترین و با استعدادترین فرزندان این سرزمین می باشد. کسی که بدون شک در سیر مطالعه تاریخ اندیشه مارکسیستی درایران و جهان نامش در کنار بزرگانی همچون روژه گاردی(تئوریسین حزب کمونیست فرانسه) و فیشر(تئوریسین حزب کمونیست اطریش) بلند آوازه است. مرحوم جلال آل احمد در نوشتار خود با عنوان "مثلاً شرح احوالات"، احسان طبری را یکی از بهترین راهنمایان خود در کار نویسندگی می داند؛ و از اینکه مدتی افتخار دستیاری این اندیشمند را داشته ابراز خرسندی می کند. احسان الله  طبری که همگان او را با نام احسان طبری می شناسند، شاعر، منتقد ادبی، زبان شناس، محقق، فیلسوف، جامعه شناس، مورّخ و نظریه پرداز
بزرگ مارکسیسم-لنینیسم در ایران به تاریخ 19 بهمن 1295 خورشیدی در شهر ساری درکوچه ی "بهرام اُتُر" که در میان سارویان به "بِرام تِر کوچه" معروف است؛ متولد شد. خودش در کتاب "دهه نخستین" می نویسد تا ده سالگی در این شهر بزرگ شد، و بعد از آن برای ادامه تحصیل به تهران مهاجرت نمود. جدش "شیخ علی اکبر مجتهد طبری ساروی" از علمای طراز اول منطقه و از مشروطه خواهان مازندران بود؛ و در زمانه مشروطه خواهیِ مازندرانیان نقش
فعالی داشت. پدرش "شیخ حسین طبری" ملقب به "فخرالعارفین" هم از روحانیون سرشناس و آزادیخواه بود که به مبانی دموکراسی و آزادیخواهی ایمان و اعتقادی راسخ داشت. پیشه خاندان طبری از قدیم الایام بیشتر تجارت و بازرگانی بود؛ و در علم و  فرهنگ هم سرآمد بودند. احسان طبری فرزند اول از همسر دوم پدرش بود؛ اما همواره از مهربانی های خانم بزرگ که همان همسر اول پدرش بود همیشه به نیکی یاد کرده و او را می ستاید. به لحاظ نظری و جایگاه تئوریک و قدرت تحلیل و نظریه پردازی در اندیشه مارکسیسم-لنینیسم، کسی و چهره ای برجسته تر از وی در تاریخ مبارزات
 جریانات چپ و سوسیالیستی و مارکسیستی در ایران، سراغ نمی توان گرفت. وی که از سخنرانان نخستین کنگره نویسندگان ایران بود، دکتری در فلسفه، علوم اجتماعی و تاریخ داشت؛ و در زمینه ادبیات بسیار فعال بود. استاد لطفی بر
روی اشعار وی موسیقی ساخت و نواخت، و به گمان نگارنده استاد حسین علیزاده هم شاید با ایشان همکاری هایی داشته است. وجود مجموعه اشعار و نمایشنامه فرهاد چهارم هم در مجموعه آثار احسان طبری به چشم می خورد. همچنین وی تنها ایرانی بود که از دانشگاه برلین شرقی دکترای هابیل در رشته فلسفه گرفت؛ که بالاترین مدرک علمی در دانشگاه های کشورهای بلوک شرق و کمونیستی محسوب می شد. و تنها ایرانی محسوب می شود که نامش در میان مفاخر روسیه
شوروی در دایره المعارف بزرگ آن کشور ثبت گردیده است. در این دایره المعارف از احسان طبری به عنوان یکی از برجسته ترین تئوریسین های مارکسیزمر در جهان نام برده شده است. احسان طبری هیچ گاه از عنوان دکتر در نوشته های خویش استفاده نکرد؛ و البته به زبان های پهلوی، عربی، روسی، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، ترکی استانبولی و ترکی آذربایجانی تسلط کامل داشت؛ و به همه این زبان ها مطالب علمی نوشت و مطالعات فراوان نمود. وی حتی اشعار فارسی را به زبان روسی و آلمانی ترجمه می کرد و در رادیو شوروی و آلمان شرقی برنامه های مستمر و مداوم اجرا می نمود. احسان طبری، در سن 18 سالگی و پس از دستگیری گروه دکتر تقی ارانی موسوم به گروه 53 نفر در اواخر دوران پهلوی اول به زندان محکوم شد و در مهر1320  با پایان عمر حکومت رضا شاه از زندان آزاد شد؛ اما این پایان ماجرا نبود و پس از ترور نافرجام پهلوی دوم در دانشگاه تهران که در بهمن 1327 رخ داد، مجبور شد به شوروی پناهنده شود؛ که همین مسئله باعث شد تا در سال1328  به طور غیابی دادگاه نظامی محمدرضا شاه وی را به اعدام محکوم نماید. مهاجرت طبری از ایران 30 سال به طول انجامید. از بهمن 1327 تا بهمن 1357.وی 8 سال از این دوران را در شوروی و مدت 22 سال را در آلمان شرقی گذراند؛ تا اینکه در بهمن سال 1357 به دنبال پیروزی انقلاب به ایران بازگشت. شاید در این روزها که تب مومیای رضا شاه جامعه را فرا گرفته است، اشاره و ذکر این نکته خالی از فایده نباشد که یکی از جامع ترین و کامل ترین تحلیل
هایی که از دوران حکومت رضا شاه براساس اسلوب و روش دیالکتیک ماتریالیسم نگاشته شده؛ کتابی است با عنوان " جامعه ایران در دوران رضا شاه" به قلم احسان طبری. این اثر، تحلیل دقیق و همه سویه ای بر اساس منطق دیالکتیکی
تاریخ و تفسیر اقتصادی و تحلیل طبقاتی از جامعه دوران پهلوی اول به پژوهندگان تاریخ ارائه می دهد. اما اثر عظیم و تئوریک احسان طبری کتابی است با عنوان "برخی بررسی ها درباره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران". طبری در پیشگفتار چاپ دوم این کتاب درباره لزوم این بررسی ها چنین می نویسد: «... با توجه به
شرایط ویژه ی تدارک و انتشار آن، خود نشانه ای است بر آن که مطالبش به یک نیازاجتماعی پاسخ داده، یعنی اینکه گذشته را باید بهتر شناخت تا ساختن آینده ی بهتری ممکن شود».یکی از مباحثی که در این کتاب به آن پرداخته شده است؛ بررسی مسئله دیالکتیک در اندیشه برخی از عرفا و فلاسفه ایران می باشد؛ که طبری به طور خاص به مولانا و صدرالدین شیرازی نظر دارد. به اعتقاد وی که البته اعتقاد همه محققان تاریخ ادبیات و عرفان ایران هم می باشد؛ عرفانِ مولانا، قله ی عرفان ایرانی می باشد. در نظر طبری عرفان مولانا بیشتر جهات مثبت عرفان ایرانی را منعکس می کند. برخی از مشخصات و مختصات عرفان مثبت نگر مولانا از دید احسان طبری عبارتند از: وحدت وجود(پانته ئیسم)  و عشق به همه ظواهر خداوند، خوار شمردن جهان و جسم، ... دشمنی شدید با فلسفه و تعقّل و تبلیغ کرامات و مقامات عرفا و سعی در آشتی دادن شریعت و طریقت. مسئله وحدت وجود و جاری بودن و حظور خداوند در همه چیزهای عالم از جمادات
گرفته تا نباتات و جانداران، مسئله ای بسیار مهم و پیچیده در ساحت اندیشه عرفانی می باشد که مناقشات فراوانی را برانگیخته است. لیکن احسان طبری مسئله وحدت وجود را گامی بلند به سوی ماتریالیسم دیالکتیک می داند؛ و این
گونه استدلال می کند که دین و فلسفه مشاء به خالق غیر ممازج معتقد هستند؛ در حالیکه اندیشه وحدت وجود خالق را ممازج با اشیاء و همه ی چیزها می‌‌داند؛ و این اندیشه با ماتریالیسم نزدیکی دارد و گامی بلند به سوی دیالکتیک ماتریالیسم محسوب می شود. بر این اساس مثنوی معنوی به عنوان عظیم ترین اثر مولانای بلخی، پر از اندیشه های دیالکتیکی می باشد که با اندیشه های عرفانی اشباع شده است. وی می گوید: «نکته اینجاست که اندیشه وحدت وجود به ناچار لازم می ساخت که پیوند درونی کلیه ظواهر و تعنّیات متنوع ثابت شود»
طبری دو سوال مطرح می کند. به واقع با دو پرسش اساسی روبرو می شود. اول آنکه چگونه می توان در همه امور و چیزها خداوند را -و معشوق را- جاری و ساری دید؟ و در ادامه این پرسش گریزی به اندیشه عارف بزرگوار شیخ محمود شبستری می زند و چنین می پرسد که:«چگونه به قول شیخِ شبستری، عدد بسیار است، ولی معدود یکی است؟»طبری در پاسخ به این پرسش ها این چنین استدلال می کند که: «عرفان نمی توانست یگانه بودن یگانه بودن جه هستی یا مونیسم را بر اساس علم ثابت کند و منظره ای از جهان به مثابه ماده متحرک عرضه دارد. عرفان به هر جهت می کوشید دیوار بین جمادی و نباتی و حیوان و انسانی را بشکند. ناسوتی و لاهوتی را به هم پیوند دهد. سپنج و میرنده ای چون انسان را به هستی ازلی و ابدی خداوند متصل کند. در تنوّع وحدت ایجاد نماید. متضادها را تلفیق کند و همه چیز را به حقیقت بسیط مستحیل نماید». لذا بر این اساس طبری نتیجه می گیرد که این اصل و آکسیوم مرکزی عرفان «بسیط الحقیقت کل الاشیاء و لیس بشئی منها» منشاء فکری و منطق دیالکتیک عرفانی قرار گرفته است. به هر حال نقد و بررسی این که نتیجه گیری وی چقدر با واقعیت سازگار است مراد و مقصود این نوشتار نمی باشد. طبری در مطالعه ی تفکر دیالکتیک عرفانی مولانا سه نکته را قابل ردیابی و تشخیص می داند.اول حرکت تکاملی. دوم، تضاد و سومین اصل مسئله جنبش جاوید. درباره وجود اصل حرکت تکاملی در اندیشه و شعر مولانا، طبری معتقد است که مولانا جهان وجود را در سیر دائمی تحولی می داند. بر این اساس ماده و هستی از جماد به نبات و از نبات به حیوان و از حیوان به انسان تحول می
یابد. و از مقام انسانی نیز بالاتر می رود. ولی در هر مرحله ی دیگر، مرحله کهن را از یاد می برد. بنابراین در کلام و نظر مولانا نفی یا مرگ عدم مطلق محسوب نمی شود. بلکه فنا و مرگ، شکل انتقال به مرحله تالی، تحول
و پُلی برای گذار به عرصه بالاتر است.  طبری نتیجه می گیرد که اگر سویه ی دیگر این اندیشه را واکاوی نماییم؛ به اصل حرکت تکاملی در منطق دیالکتیکی می رسیم.
از جمادی مُردم و نامی شدم
وزنما مُردم ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه گویم چون ز مُردن کم شدم
باز دیگر از فلک پرّان شوم
وآنچه کاندر وهم ناید، آن شوم.
احسان طبری درباره این وجه از اندیشه مولانا چنین می نویسد:«... مولوی در این افکار خود یک رشته مضامین عرفانی مانند سیر به طرف حق، تقدّم مرگ بر زندگی و رها کردن بقاء بر جسم را گنجانده است؛ ولی تردید نیست که هسته
های تعقّلی دیالکتیکیِ فکر او فوق العاده عالی و جالب است».اندیشه و اصل دومی که به اعتقاد طبری در مثنوی مولانا از فراوانی بسیاری برخوردار است، اصل تضاد دیالکتیکی می باشد. بر این اساس، مولوی تخالف و تضاد ظاهری اشیاء را نتیجه تضاد و تخالف درونی آنها می داند. پس مولانا در تبادل ضدها به یکدیگر، هم تکامل و هم حرکت به جلو را مشاهده می کند. و هم ایجاد تعادل درونی را ذره ای بالا و آن دیگر نگون جنگ فعلیشان ببین اندر سکون جنگ فعلی هست از جنگ نهان زین تخالف آن تخالف را بدان. درباره اندیشه جنبش جاوید و تجدد دائمیِ وجود، به اعتقاد طبری، این
اندیشه در فلسفه وتفکر عرفانی رسوخ کامل دارد. چراکه عرفان بر آن است تا جوهر واحد جهان که ذات خداوند است، جهان را از طریق فیضان و خلق مدام به وجود می آورد. براین اساس طبری نتیجه می گیرد که مولانا در بسیاری از اشعار خود اندیشه دیالکتیکی تجدد دائمی را بیان می دارد. از آن جمله ضمن تفسیر حدیث نبوی
"الدنیا ساعهً" می گوید:
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرموده دنیا ساعتی است
به اعتقاد احسان طبری میان اندیشه مولانا و فلسفه دیالکتیک هگل فیلسوف بزرگ آلمانی هم پیوند و قرابت جالب و معناداری وجود دارد. و از آنجایی که در زمان هگل کتابی درباره فلسفه وحدت وجود و عرفان ایرانی در آلمان چاپ
شده بود، و درباره عرفان و اندیشه مولانا و عزیزالدین نسفی در آن کتاب به تفضیل سخن گفته شده؛ این می تواند قرینه ای باشد بر اطلاع هگل از اندیشه های عرفان ایرانی و بخصوص اندیشه مولانا.

 

نوشته: مسعود طبری
دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی

مازندمجلس مولانا شعر ادبیات