برگزیده ها
مروری کوتاه بر رفتارشناسی قوام السّلطنه و هاشمی رفسنجانی در شرایط بحران

اختصاصی مازندمجلس: در کتاب "در تیر رس حادثه" آمده است: «مظفر بقایی که در آستانه انقلاب بهمن 1357هـ.ش، پس از سال ها به خواست شاه به چاره جویی جهت رویارویی با بحرانی که جریان داشت به دربار رفته بود، با اشاره به رخسار زرد و چشمان بی فروغ او می گوید شاه گفت: خُب به نظر شما کی می تواند این اوضاع را در دست بگیرد؟ گفتم: یک کسی که قدرت قوام السّلطنه را داشته باشد. بقایی می گوید: اینجا تنها جایی بود که چشم های شاه برق زد.»

اختصاصی مازندمجلس: تابستان 1331هجری شمسی. صحنه اقتصادی و سیاسی ایران در تب بحران ناشی از مناقشه نفتی ایران و انگلیس می سوخت. تقویم روز پنجشنبه 25 تیرماه را نشان می داد که  دکتر محمّد مصدق به علّت اختلاف با شخص اول مملکت بر سر تصدّی گری پُست وزارت جنگ از سِمَتِ نخست وزیری استعفا کرد؛ تا بحران را وارد فاز تازه ای نماید.

شاه بلافاصله پس از استعفای مصدّق السّلطنه، قوام،  نخست وزیر معزول و مغضوب 75ساله مشروطه را برای چندمین بار مأمور تشکیل کابینه کرد. نکته جالب توجه آن که در متن فرمان نخست وزیریِ قوام، لقب "جناب اشرف" را که شاه روزگاری از وی گرفته بود، یک بار دیگر به او باز گردانید، و فرمان خود را با این خطاب به دست قوام  داد، تا وی آخرین برگِ تاریخ زندگی سیاسی خود را آن هم در بحرانی ترین شرایط پس از سال 1324 آغاز نماید. هرچند که حسین مکّی می گوید: «شخص شاه همان قدر که از استعفای مصدّق دل نگران بود، دو چندان از روی کار آمدن قوام السلطنه می ترسید».

قوام در اولین اقدام پس از دریافت فرمان نخست وزیری، اطلاعیه ای منتشر نمود که از آن به عنوان یکی از مهمترین دلایل سقوط دولتش در تیرماه 1331 یاد می شود. وی در این اطلاعیه گفت: «کشتی بان را سیاستی دیگر آمده است»؛ سیاستی که مصدر تحولاتی پُر شتاب و ناگهانی شد.متن تند اطلاعیه که در محتوا و کلام از صراحتی چشمگیر برخوردار بود، به اعتراض و شورشی منجر شد، که در تاریخ معاصر ایران از آن با عنوان "قیام سی تیر" یاد می شود. قیامی که با سرعت به سقوط کابینه قوام انجامید، و طومار زندگی سیاسی او را نیز برای همیشه درهم پیچید. هرچند درباره اقدامات قوام در روزهای منتهی به قیام سی تیر سخن فراوان گفته شده است؛ امّا بی هیچ شک و شُبه ای با حمید شوکت موافق هستم که قوام با قبول پست نخست وزیری مسئولیت بزرگی را بر عهده گرفته بود. مسئولیتی که تقبّل آن در آن روزها از شهامتی انکارناپذیر حکایت می کرد. در آن روزگار پُر هیاهو و سراسر حادثه و احساس، ایستادگی در برابر مصدّق، ایستادگی دربرابر انتظارات سیراب نشده ملّتی تحقیر شده و بازیچه دست استعمار بود که حقوق پایمال شده خود را از داخل و خارج طلب می کرد؛ ملتی که نسبت به نهضت مشروطیت نیز حس شکست و سرخوردگی داشت.

دست یافتن به حقوقی که روشنفکران و توده مردم در آن روزها به دنبالش بودند، البته که با شعار و با بسیج
بی هدف و احساسی توده ها و به خودی خود میسّر نمی شد؛ و قوام نه تنها به این نکته آگاهی داشت، بلکه با جسارتی کم نظیر جرأت بیان آن را یافته بود؛ اما این جسارت به زیانش شد.

جسارت حضور در صحنه و بیان بی پرده حقایق در شرایط بحرانی، یک بار دیگر در تاریخ معاصر ایران و در جمهوری اسلامی تکرار شد. با هاشمی رفسنجانی. برای نگارنده این سطور، نام آیت الله هاشمی رفسنجانی یادآور نام احمد قوام است. معتقدم در یکصد سال گذشته در میان تمامی بازیگران عرصه سیاسی ایران دو سیاستمدار به معنای واقعی وجود دارد-شخصیت های کاریزماتیک مانند: مرحوم حضرت امام ره و مقام معظم رهبری از این قاعده مستثنی هستند. ایشان رهبران معنوی و سیاسی می باشند، که سیاستشان از معنویتشان می آید- یکی قوام السّلطنه است و دیگری آیت الله هاشمی رفسنجانی. و مهم ترین وجه اساسی و اشتراک زندگانی سیاسی این دو آن است که همواره در تیر رس حادثه بوده اند.

قوام السلطنه فرمان مشروطیّت را به خطّ خود تحریر کرد، آن را به امضای مظفرالدین شاه قاجار رسانید، و نظام نامه انتخابات مجلس شورای ملی را پس از نگارش و تصویبِ پادشاه، ابلاغ و اعلام نمود؛ و تا زمان مرگش در تمام لحظات حساس و خطیر وطن، برای آن که گره ای از مشکلات بگشاید، دست به کار تشکیل کابینه می شد. قوام اوّلین کابینه اش را در 14 خرداد 1300هـ.ش تشکیل داد، و یازدهمین و آخرین کابینه اش را در 27 تیرماه 1331هـ.ش. و قبول آخرین پست نخست وزیری تنها ناشی از احساس مسئولیتی بود که نهایتاً در سی تیر به مرگ سیاسی اش انجامید.

پنجاه سال پس از مرگ این سیاستمدار و دیپلمات چیره دست، هاشمی رفسنجانی که او نیز همواره در شرایط دشوار و سرنوشت ساز حاضر به فداکاری در راه اسلام، انقلاب و میهن بود و به گفته خودش آرزوی اعتلاي كشور وعزت و رفاه ملت در سايه نظام اسلامي را داشت و برای نجات جمهوریّت نظام حاظر به پذیرش هرگونه خطری می شد؛ پای به میدان انتخابات گذاشت. هاشمی در سال 1392هـ.ش به خواست اکثریّت مردم حاظر به فداکاری شد و پای به عرصه ای نفس گیر و سنگین نهاد. و نکته اینجاست که در کمال ناباوری هاشمی رفسنجانی  رد صلاحیت شد؛ اما نه با رأی مردم. اغراق نیست اگر بگوییم که با اعلام خبر رد صلاحیت هاشمی در آن روزها، سیاست در ایران یخ کرد. ابر عظیمی از یأس و ناامیدی بر آسمان سیاست سایه افکند و مردم مات و مبهوت یکدیگر را می نگریستند. گویی سیاست به انتها و به نقطه صفر مطلق رسیده بود. خوب به خاطر داریم که در آن  روزها ایران نگران یک ابرمرد و یک ابر قهرمان بود. شاید هم ایران نگران اعتدال خود بود. ایران نگران هاشمی بود. اما گویا همه این نگرانی ها بی مورد بودند. بدون تردید آیت الله نیز مانند احمد قوام در آخرین انتخابش، نیک دانسته بود که بازی خطرناکی را آغاز کرده است؛ امّا او آمده بود تا ایثار کند. تفاوتش با قوم در این بود که هاشمی به خواست مردم به صحنه آمده بود؛ اما قوام به خواست حکومت.

در ادامه برخی از شباهت ها و تفاوت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آخرین دوره حضور قوام در عرصه سیاسی و حضور رسمی هاشمی رفسنجانی در عرصه سیاست را در چند مورد زیر خلاصه وار می آوریم.

1-رویکرد حکومت و حاکمیت:

حسن ارسنجانی عامل اصلی اصلاحات ارضی، که در کابینه قوام سرپرستی اداره تبلیغات را بر عهده داشت،
به علی امینی نخست وزیر سال های بعد گفته بود که در این روزها قوام السلطنه در یک صورت موفّق خواهد شد، و آن اینکه بتواند فرمان انحلال مجلس را از شاه بگیرد. توصیه ای که  البته سال ها بعد شخص دکتر امینی در زمان اصلاحات ارضی به آن عمل کرد، و فرمان انحلال مجلس را از شاه گرفت. در روزهای منتهی به سی ام تیر، به اعتقاد ارسنجانی با وجود مجلس به مصلحت قوام نبود که قبول مسئولیّت نماید. استدلال ارسنجانی این بود که مسلماً اعضای جبهه ملّی همان بازی را که در کابینه رزم آرا درآوردند و به او اهانت کردند، در مورد قوام السلطنه نیز تکرار خواهند کرد. و در این سو، قوام السلطنه هم رزم آرا نبود که هرگونه اهانتی را بپذیرد. گویا دکتر امینی در پاسخ به ارسنجانی گفته بود:«لابد قوام این موضوع را حل کرده یا حل خواهد کرد». اما قوام این موضوع را حل نکرده بود. و شاید فرصت فکر کردن و حل کردن آن را هم نیافته بود. 

سال ها بعد از آن ماجرا، مسئله حظور در عرصه انتخابات ریاست جمهوری برای هاشمی حل شده بود.چرا که خودش به تمامی مسائل نظام آگاهی و اشراف کامل داشت. در انتخابات ریاست جمهوری سال 1392، فشارهای جامعه و بسیاری از نخبگان، ایشان را وادار نمود که علی رغم میل باطنی اش وارد عرصه انتخابات شود. خودش می گوید: «با توجه به آشنايي كاملي كه با موانع حضور و مشكلات پيشرو داشتم و علي‌ رغم ميل خود و بستگان، براي كمك به خلق حماسه سياسي، كه آن را پيش شرط رسيدن به حماسه اقتصادي مورد تأكيد رهبري مي دانم، در آخرين لحظات فرصت قانوني، ثبت‌ نام كردم». و شورای محترم نگهبان نیز با رد صلاحیت هاشمی،  وی را برای همیشه در تاریخ جاودانه ساخت. 

2-مسئله تقابل دولت با نظام بین الملل:

قوام در آغاز اطلاعیه نخست وزیری خود در تیرماه سال 1331، مسئله نفت و پرداختن به آن را موضوع اصلی
هر دولتی نامید و کوشش در راه "استیفای حق کامل ایران" از کمپانی نفت ایران و انگلیس را از اولویت های اصلی برنامه های دولت خود ذکر نمود. وی پس از پیروزی در رویارویی با روسیه شوروی در جریان بحران آذربایجان و مسئله قرارداد نفت شمال دو برنامه دیگر را مدّنظر خود داشت؛ و آرزو می کرد با پیروزی در این دو برنامه برای همیشه کفش‌های سیاسی خود را بیاویزد و بازنشسته شود. این دو برنامه عبارت بودند از: مسئله نفت جنوب و اعاده حق حاکمیّت ایران بر بحرین. هردوی این آرزوها با سقوط دولتش در زمستان 1326هـ.ش ناتمام ماند. پس در دوره جدید که قوام بر سر کارد آمد، شاید گمان می کرد که می تواند آرزوهای خود را دنبال نماید. وی معتقد بود هرچند مصدّق با سرسختی در مقابل هیچ فشاری از پای ننشسته است، امّا بدبختانه در ضمن مذاکرات نوعی بی تدبیری از خود نشان داده و هدف را فدای وسیله کرده است. به اعتقاد قوام، دولت مصدق مطالبه حقّ مشروع از یک کمپانی را مبدّل به خصومت بین دو ملّت ساخته بود. قوام می گفت کوشش مصدّق متوجّه این امر بود که منافع مادّی و معنوی ایران کاملاً تأمین شود، بدون آنکه به حُسن روابط دو ملّت خدشه وارد آید. اقدامی دشوار که به تعبیر قوام اگر با «عقل و درایت»انجام می گرفت به ثمر می رسید. قوام می خواست در پیشبرد هدف های بر حق ایران در مسئله نفت، بیشتر بر دیپلماسی تکیه کند تا بر رویارویی آشکار؛ آن هم با امپراطوری نیرومندی که روزگاری نه چندان دور، از جنگی جهانی، فاتح بیرون آمده بود. با توجه به حوادث بعدی؛ به نظر می رسد استدلال قوام درست و به حق بود. امروز کم نیستند کارشناسانی که معتقدند شخصیت و روحیه لجوج و یکدندگی مصدق چه در مسئله نفت و چه در روند جریانات مبارزاتی ملت ایران برای تحقق دمکراسی اشکالات اساسی و ضربات جبران ناپذیری وارد نموده است.   

بدون تردید یکی از دغدغه های اصلی هاشمی هم مسائل مربوط به سیاست خارجی ایران و روابط بین الملل بود؛ که مهمترین شان عبارت بودند از: مسئله پرونده هسته ای، تحریم های بین المللی، رابطه با کشورهای منطقه و چگونگی مواجه با بحران های منطقه ای و بین المللی و به خصوص مسئله دولت های عرب و بسیاری از مسائل دیگر. هاشمی هم مانند قوام، مرد دیپلماسی بود. دیپلماسی در پیچیده ترین سطوح آن. هاشمی مرد جنگ و نبرد سخت نیز بود. اما سیاست وی در وهله اول سیاست رویارویی نبود. سیاست جنگ و مقابله در همان نخستین برخورد نه.

  3-بحران مالی و اقتصادی ناشی از سیاست خارجی و شرایط بین المللی:

سیاست خارجی دولت دکتر مصدق ایران را با بحران مالی و اقتصادی شدید و دامنه داری روبرو ساخته بود. بحرانی که سیاست مداران و برنامه ریزان آن روزها برای چیرگی بر آن می بایست به تمامی ظرفیت ها و محدودیت های کشور نگاهی واقع بینانه می انداختند. نگاهی که به نظر می رسد در دولت مصدق بیشتر جنبه آرمان گرایی و پوپولیستی پیدا کرده بود، تا نگاهی نشأت گرفته از واقعیت های جامعه و شرایط بین المللی خاص آن دوران. اقتصاد ایران در دوران زمامداری مصدق در آستانه ورشکستگی کامل قرار گرفته و تمام راه های دیپلماتیک برای نجات این اقتصاد به بن بست رسیده بود. سیاست نفتی مصدق بیش از آن که معطوف به حلّ دشواری ها و راه حل منطقی مقابله با آنها باشد، فرصت و توان خود را در عرصه ای صَرف می کرد که جنجال و هیاهوی "قَرضه ملّی" برای کمک به دولت، بهترین نمونه آن به شمار می رفت. همان کاری که دولت محمود احمدی نژاد برای برون رفت از بحران ناشی از تحریم های بین المللی در پیش گرفته بود و شخص احمدی نژاد و یارانش از این نکته غافل بودند که آزموده را مجالی برای آزمودن نیست.

در مقطع بحران نفتی سال 1330هـ.ش قوام معتقد بود که شیرفلکه چاه های نفت می بایست باز باشند؛ و نمی بایست مملکت را در فقر بسوزانیم. وی بر این نظر بود که باید ایجاد ثروت و کار کرد، تا مردم مُرفه باشند. واقعیتی که اعلام آن به ویژه در میان عوام، از کم ترین اقبالی برخوردار نبود. البته تاریخ به درستی و در نهایت انصاف، حقیقت نظرات قوام را به اثبات رسند. هرچند که این حقیقت در هیاهوی بعد از کودتای مرداد1332 تا به همین امروز مغفول مانده است. در عالم سیاست تندروی، بی تدبیری و اتخاذ سیاست های آرمانگرایانه و پوپولیستی محکوم به شکست و زوال است. و مصدق در این راه گام نهاده بود. خواسته یا ناخواسته.

امروز نیز بحران های مالی و اقتصادی ناشی از تحریم ها و سوء مدیریت ها یکی از مهمترین دغدغه های مدیران و سران نظام می باشد. در روزگار هاشمی هم دقیقاً این دغدغه ها و جود داشتند؛ و در سال 92 نیز حل بحران های مشابه و از همین جنس از اولویت های برنامه های وی محسوب می شد. هرچند گشایش هایی بعد از انتخابات ریاست جمهوری1392 و به خصوص حل موقتی مناقشه هسته ای رُخ داد؛ لیکن این بحران به دلایل مختلف گویا به این سادگی ها قابل حل شدن نمی باشد؛ و اگر به درستی مدیریت نشود هر روز بر ابعاد و دامنه فاجعه بار آن نیز افزوده
می شود؛ و می تواند کشور را در آستانه ورشکستگی مطلق فرو ببرد.  

4-مسئله رابطه با روحانیت و مردم:

قوام در اعلامیه نخست وزیری خود مسائلی را درباره مذهب و مبارزه با کمونیست ها بیان کرده بود که بیان آنها در آن ابعاد سابقه قبلی نداشت. بیانی که سرنوشت سیاسی وی را زودتر از آن چیزی که گمان می برد رقم زد. قوام می گفت به همان اندازه که از عوام فریبی درامور سیاسی بی زار است، در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجر است. به اعتقاد وی کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نموده اند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته و زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف به هدر داده اند. مصدق.

قوام می گفت: «من در عین احترام به تعالیم مقدسه اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت؛ و از نشر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد». از دیگر سو، مرحوم آیت الله کاشانی هم نیک می دانست که مسئله کابینه قوام تنها مسئله نفت نیست و وی تمام نقش و جایگاه دین و روحانیت را در جامعه هدف قرار داده است. پس آیت الله در پاسخ به کسانی که نظر او را در ارتباط با دولت نو بر سر کار آمده ی قوام جویا شده بودند، چنین گفت: «به خدای لایزال اگر قوام نرود اعلام جهاد می کنم و خودم کفن پوشیده و با ملّت در پیکار شرکت می نمایم». آیت الله کاشانی از طریق دکتر امینی به قوام پیغام داده بود که تا مصدق هست کسی نمی تواند نخست وزیر باشد.

از زمان مشروطیت به این سو این نخستین بار بود که روحانیت حضور مؤثّر خود را این چنین در عرصه سیاست اعلام می نمود. حضوری که به ویژه پس از پادشاهی رضاشاه با مقابله ای آشکار رو به رو شده بود. آیت الله کاشانی مسئله نفت را تنها درارتباط با منافع ملّی نگاه نمی کرد. بلکه در نگاه ایشان پیروزی بر استعمار انگلستان در مسئله نفت به معنای گسترش نفوذ تعالیم اسلامی در سایر مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا به شمار می رفت. مصر، الجزایر، تونس، عراق و دیگر کشورها و مناطق اسلامی تحت سلطه استعمار انگلستان.

قوام در ارتباط با نقش و جایگاه مردم در سیاست و قدرت آنها در حمایت از سیاست های دولت و منافع ملّی و همچنین نحوه برخورد و رویارویی با مخالفان و به خصوص روحانیت به شدّت ره به خطا برده بود. اگر تکیه او بر سرسختی نابجای مصدق، ارزیابی واقع بینانه ای بود؛ از سوی دیگر جای آن داشت که در تدوین و تنظیم سیاست خود پشتوانه این سرسختی را که همانا حمایت مردم بود، شناسایی می کرد، می شناخت و منظور می کرد. قوام یا از نقش و قدرت مردم بی اطلاع بود؛ یا آن را به حساب نمی آورد. قوام جز این کرد. او در اطلاعیه مشهور نخست وزیری اش، از مشروطیت، آزادی، ارتجاع و از مطالبات برحق ایران در برابر انگلستان سخن گفت؛ بی آنکه جایگاه مردم را در این میان مورد عنایت درخور و سنجیده قرار داده باشد.چنین بی توجهی و اقدامی امکان موفقیت او را با توجه به محدودیت ها و فضای پُر تنش آن روزهای کشور با مخاطراتی فزاینده روبرو می ساخت. قوام می توانست قهرمان ملی باقی بماند. و این نکته آخر، شاید مهمترین تفاوت قوام و آیت الله هاشمی باشد. مردم در تیرماه1330هـ.ش قوام را برای همیشه از قلبهای خود بیرون کردند. اما درخرداد1392هـ.ش هاشمی برای همیشه در قلب مردم نشست.

عده زیادی از مردم در آن روز خاص، با چشمانی اشک بار وداع هاشمی را با انتخابات به نظاره نشستند، و با بهت و تعجب به سخنان اخبارگویان صدا و سیما گوش می دادند؛ که خبر رد صلاحیت هاشمی را می خواندند. اما در همان لحظه مردم تصمیمشان را هم گرفته بودند. آنها در دل های خود به هاشمی رأی دادند. در آن روزگار سخت، هاشمی به درستی راه خویش را انتخاب کرده بود. بر خلاف احمد قوام که از مردم فاصله گرفته بود؛ هاشمی علی رغم همه بی مهری هایی که در طول حداقل 16 سال دولتین خاتمی و احمدی نژاد دیده بود و شنیده بود، راه مردم را در پیش گرفت و راه خود را از مردم جدا نساخت. هرچند در یکی از بیانیه های خود نسبت به رفتار تندروهای چپ و راست لب به گلایه گشود و گفت: «من نیز باید برای اعتلای نظام، ناملایمات را تحمل می کنم و نیم قرن است که این سخنان را از مارکسیست‌ ها، سلطنت ‌‌‌طلب ‌ها، منافقین، گروهک‌ ها و افراطیون جناح ‌های سیاسی در داخل و خارج می‌شنوم»؛ اما باز هم گفت که همیشه ازخداوند متعال می‌خواهد که توفیق رعایت اخلاق را از او دریغ نکند. هاشمی هیچ گاه از مردم گلایه نکرد. چراکه راه خود را جدای از راه مردم نمی دانست و به گفته خودش نمی خواست نزد خدا، تاريخ و مردم شرمنده باشد.

قوام السلطنه و هاشمی علی رغم بسیاری از شباهت ها و  تفاوت هایشان، اما هردو از جنس مردانی هستند برای تمام فصولِ سیاست. مردانی که همیشه تلاش می کردند تا تعادل را جایگزین افراطی گری، تندخویی و تندروی نمایند. مردانی که با پرهیز از هرگونه افراط گرایی ، تدبیر و عقلانیت را سرلوحه کار خویش ساخته بودند؛ و در تمام زمان ها حاضر به فداکاری در راه وطن و تحقق آرمان های خویش بودند. و هاشمی یک گامِ بلند از قوام پیش تر بود. هاشمی برخلاف قوام، مردم را فراموش نکرده بود. به همین دلیل هم هیچ گاه هاشمی تمام نمی شود. هاشمی همیشه فرصتی عظیم برای نظام اسلامی بود و هست. به گفته خودش تمام حوادث و مشقت هایی که بر وی و خانواده اش جفا می دارند، می تواند حُسن آغازی باشد برای تدام وحدت و همدلی میان تمامی نیروهای معتدل اصول گرا و اصلاح طلب.

هاشمی مانند قوام، سرنوشت و رسالتش این بود که همیشه در تیر رس حادثه باشد. و البته هاشمی باهوش تر از قوام بود. هاشمی در تمام سال های حادثه، مردم را فراموش نکرد.   

این روزها نیز اندیشه و سیره ی عملی هاشمی می تواند افراطیون را برای همیشه از صفحه شطرنج سیاسی انقلاب کیش و مات کند. امروز عقلانیّت و اعتدال- نه آن اعتدالی که برخی دولتمردان برایمان تعریف کرده اند- دو بال اصلی توسعه یافتگی و پیشرفت همه جانبه مملکت محسوب می شوند. و هنوز که لکوموتیو انقلاب در مسیر واقعی و اصلی خود در حرکت است؛ با تحقق خواسته های رهبری معظم انقلاب، دیگربار ملّت بزرگ ایران شاهد رویش و سبزی امید و برون رفت از شرایط فعلی خواهد بود. مسئولیّت هاشمی هنوز تمام نشده است. حتی اگر خودش نباشد.    

 

مسعود طبری - کارشناس ارشد علوم سیاسی

هاشمی رفسنجانی مشروطه قوام السلطنه روحانیت اسلام رهبری انقلاب