برگزیده ها
زن در «نامه های ایرانی»

مازندمجلس: نه حجاب اجباری و نه بی حجابی اجباری هیچکدام به رهایی واقعی زنان منجر نمی شود تا زمانی که زن گوهر وجودی خود و جایگاه یکه و یگانه اش را در دستگاه خلقت باز نشناسد و نداند.

مازندمجلس: این روزها سخن از سخنِ رئیس جمهور درباره وجوب شرعی حجاب است. و پرسش سالیان این است که آیا حجاب ظاهری به تنهایی مورد نظر دین می باشد یا این که مسئله حجاب عمیق تر از آنی است که می دانیم و می شنویم. و البته مسئله این مقال اما نه وجوب حجاب که مسئله آموزش و خودآگاهی زنان است. نه حجاب اجباری و نه بی حجابی اجباری هیچکدام به رهایی واقعی زنان منجر نمی شود تا زمانی که زن گوهر وجودی خود و جایگاه یکه و یگانه اش را در دستگاه خلقت باز نشناسد و نداند. به خصوص که در ایام فاطمیه قرار داریم و حضرت زهرا س حجابش ناشی از یک تربیت و آموزش خاص و انتخاب آگاهانه بود. در این نوشتارِ کوتاهِ بلند، مسئله خودآگاهی و آموزش زن را از دیدگاه مونتسکیو فیلسوف بزرگ عصر روشنگری در اروپا مورد کنکاش قرار می دهیم.

مونتسکیو برای اندیشه ورزان با رساله عظیمش "روح القوانین" شناخته می شود. و برای ما ایرانی ها به سبب رمان بلند آوازه و مهم "نامه های ایرانی" هم دارای اهمیت می باشد. کتابی که مونتسکیو آن را در سال 1721م در هلند و بدون نام نویسنده منتشر کرد و زمانی که این اثر آوازه ای بلند یافت عضویت در فرهنگستان علوم فرانسه در زمان لوئی چهاردهم را به وی دادند. تا "نامه های ایرانی" روحِ "روح القوانین" باشد.

"نامه های ایرانی" داستان دو نجیب زاده اصفهانی است که مقارن حکومت صفویان به مدت 9 سال برای گشت و گذار به اروپا رفته بودند و سال ها در فرانسه اقامت داشتند. "ازبک" و "ریکا" در این مدت نامه هایی روانه ایران کردند برای دوستان و اهل و عیال و همسران و خواجگانشان. مونتسکیو قسمت اول نامه های ایرانی اش را به حرمسرا اختصاص می دهد تا هم جامعه بسته و زندان گونه فرانسه را به نقد و چالش بکشد و هم درباره اهمیت و نقش خودآگاهی و تربیت فکری زنان و اهمیت نهاد خانواده سخن بگوید. در گفتمانی که وی برای این اثر طراحی کرده است زنان نقش محوری و مرکزی دارند. از مجموع 161 نامه این اثر 45 نامه به زنان و حرمسرا در ایران و چگونگی به فساد کشاندن آگاهانه زنان توسط مردان در فرانسه اختصاص داده شده است.

شخصیت "ازبک" در این رمان به گونه ای تصویر شده است که دو ویژگی شرقی را در خود دارد. تعصب و استبداد. تعصب مذهبی و استبداد شرقی دو سویه ی مورد علاقه مونتسکیو در شرق شناسی می باشند. ما در این باره موضع اخلاقی خوب یا بد بودن نداریم. اما می دانیم که "ازبک" نمونه یک مرد متعصب و خشک اخلاق است که از زنانش می خواهد که در نبود او خویشتن دار باشند و عفاف و حجاب خود را نگه دارند. دیوارها و برج و باروی حرمسرای "ازبک" هم می تواند استعاره ای از جامعه بسته و استبداد زده فرانسه ی آن روزگار باشد.

"ازبک" در نامه 26 خطاب به یکی از همسرانش با نام "رکسانا" چنین می گوید: " ... خوشا به حال تو که در سرزمین فارس و خرم و آباد و اندر سرای من و به دور از چشم نامحرم و نه در این دیار پر معصیت غرب روزگار می گذرانی. جایی که نگاه شهوت پرست مردان تو را نبیند. حتی نگاه پدر خوانده ات برای یک بار بر رخسار تمام رخت نیوفتد».

طنز بسیار تلخی دارد این قسمت از نامه ی ایرانی مونتسکیو. از نقطه نظر مرد متعصب برای آن که مردان از گناه پاک بمانند این زنان هستند که می بایست پشت دیوارها و حصارها پنهان شوند. و از دیگر سو نوعی حسادت و ترس نیز در این گفتار "ازبک" که نماینده جامعه مردان است وجود دارد. زیرا زن گرانبهاترین جنس و کالایی است که در اختیار مرد قرار دارد و مرد نمی خواهد که نگاه دیگران به این کالای با ارزش بیوفتد مبادا که در آن طمع کنند و از وی بربایندش؛ پس چون مردان طمع می بندند بر زنان؛ زنان میبایست زندانی شوند.

ادامه طنز تلخ کلام مونتسکیو" آنجاست که "ازبک" به "رکسانا" می گوید خوشا به سعادت تو که در سرزمینی آباد و خرم که همان حرمسرای من است زندگی می کنی. به واقع می گوید خوشا به سعادت زنان که در حرمسرای خرم و آباد مردان زندانی هستی. چه غم انگیز است این تضاد. برای زندانی چه فرق می کند که در بیرون از حصار زندان باغ و گلستان باشد یا کویر ویران؟ و در ادامه این طنز تلخ "ازبک" به "رکسانا" می گوید خوشا به سعادت تو که در بلاد پر معصیت کفر روزگار
نمی گذرانی!!!!! اگر زندگی در سرزمین بلاخیز و پر معصیت اروپا سخت است و زندگی در زندان حرمسرا زیبا؛ پس چرا مرد که در اینجا می تواند همان فرمانروای مستبد باشد خودش در آنجا زندگی نمی کند و سالیان دراز در بلاد کفر روزگار
می گذراند؟ و مرد تا آنجا زن را برده و اسیر و اجیر و در بند و اسیر خویش می داند که می بایست خدا را شاکر باشد که پدرخوانده اش صورت وی را تمام رو ندیده است. اوج تعصب و عصبیت. 

مونتسکیو در برابر شخصیت "ازبک" چهره زنی را ترسیم می کند با نام "رکسانا". زنی به تعبیر مردانه سرکش و خیره سر
که خود را در قید و بندهای ناشی از مستبدین شرقی قرار نمی دهد. رکسانا در برابر زیادی خواهی های همسری که او و دیگر زنان حرمسرا را در دستان خواجگان پُر عقده سیاه رو رها کرده و به عیش و عشرت رفته است اعتراض می کند و می خواهد رها باشد از قید بندگی و بردگی و "حصار و سگ های پدر" شاهان* و مردسالاران.

"رکسانا" به "ازبک" در نامه ای می نویسد: «... چرا هنگامی که از زندگی خود راضی نیستم باید در حفظ آن بکوشم؟». آگاهانه یا ناآگاهانه مونتسکیو با گذاردن این جمله در دهان "رکسانا"ی ایرانی به مردمان فرانسه و اروپا می گوید برای رهایی از قید و بندها می بایست به پا خیزند حتی اگر به بهای جانشان تمام شود. همچنین اشاره ای دارد به حق انتخاب انسان. خودکشی مسئله ای است که به اعتقاد مونتسکیو ارتباط مستقیم با حق انتخاب و آزادی انسان دارد. مونتسکیو معتقد است انسان حق دارد میان مرگ و زندگی یکی را بر گزیند و نباید افراد را به چیزی مجبور کنیم.

"ازبک" یا همان مرد یا پادشاه مستبد بی وقفه در کار خاموش کردن صدای اعتراض زنان است. وی به خواجه بزرگ حرمسرایش برای خاموش نگهداشتن هرگونه صدای اعتراض زنان یا همان صدای اعتراض جامعه دستورات و فرامینی صادر می کند. و به او چنین می گوید: «... تو نگهبان وفادار زیباترین زنان ایرانی ... به آنها دستور بده ... همان طور که قوانین حرمسرا را به آنها تحمیل می کنی». در اینجا دو صفت وجود دارد. وفاداری و زیبایی.

مرد صفت وفاداری را برای سگان و نگهبانان خویش به کار می برد. نگهبانانی که می بایست از دارایی های مرد و حاکم مستبد به هر شکلی حفاظت و مراقبت کنند. اما برای زن از صفت زیبا استفاده کرده است. زن در اینجا کالا و جنس گرانبها محسوب می شود و از زیباترین صفتهای انسانی مانند وفاداری بی بهره است. شخصیت مستبد از زندانبان خود می خواهد هر طور
می داند زنان را فریب دهد و در آخر اگر نافرمانی کردند از خشونت نپرهیزد چون که زنانِ مرد ندیده و در بند شده و پُر از عقده های فروخورده جسمی و عاطفی: « ... در اثر سرکشی در مسیر مسجد روی خود را با وجود خواجگان که مراقبند باز
می کنند».

"ازبک" از زنانش می خواهد در خانه دو لا و در بیرون «چهار لا صورت خود را بپوشانند» (نامه 23). و دستور می دهد که در غیاب او در حصار و زندان خود باشند و بیرون نروند و در به روی نور نگشایند و همواره به آنها درس فضیلت و پرهیزگاری
می دهد. (نامه های 62،7،26،34) در حالی که انجام هر رذیلتی برای خودش فریضه است. و آنچه که برای "ازبک" اهمیت ندارد و در کلامش دیده نمی شود "عشق" است. به همین دلیل به نطر می رسد که زنان در زندان "ازبک" نه در فکر خیانت که در فکر رهایی از "حصار و سگان" او هستند. حالا به هر شکلی. و این از نظر مردان یا همان سلطان مستبد به خیانت تعبیر می شود. پس مونتسکیو معتقد است با بند و بست های مستبدانه شرقی هیچگاه زنان به فضیلت نمی رسند و با سقوط به دامان رذیلت بنیان های اخلاقی خانواده هم سست شده و جامعه از هم می پاشد.

از سوی دیگر مونتسکیو می گوید که در اروپا هم زنان کالاهایی بی ارزش هستند که تنها به کار ارضای جنسی مردان
می آیند و پس از هر بار مصرف می بایست رها شوند. پس مردان زنان خود را به نام آزادی رها می کنند. به همین دلیل مونتسکیو معتقد است که مردان اروپا برای زنانشان ارزش قائل نیستند. وی زنان فرانسه را که در معاشرت آزادند، بی محتوا و ظاهر بین و بوالهوس می نامد.

بر این اساس می توانیم نتیجه بگیریم که مونتسکیو آموزش و تعلیم و تربیت و یا به عبارت صحیح تر، شناخت را مسئله اصلی برای اصلاح وضعیت زنان می داند. ما هم معتقدیم زنان چه رهای رها بشوند به نام آزادی؛ و چه در بند باشند به نام دین و مذهب؛ نتیجه اش در هر دو حالت انحطاط و فروپاشی زن و جامعه می شود. هیچ قانون مستبدانه ای را طبیعت بر زن دیکته نکرده است. این کلام یکی از فلاسفه است. تنها گناه زن، زیبایی و لطافت او و هبوطی است که با مرد آغاز شده. اما در جامعه مردسالار زن می بایست تاوان این زیبایی و هبوط را بدهد . اولین گناه با مرد آغاز شد ... اما ... . 

 

* "حصار و سگ های پدرم" عنوان داستان فوق العاده ای از "شیرزاد حسن" نویسنده کُرد می باشد. که خواننده بزرگوار را به خواندنش دعوت می کنم.  

زن حجاب رئیس جمهور جامعه ایرانی