برگزیده ها
در و دیوار مدرسه بوی بی‌مهری می‌دهد!

مازندمجلس: از چهاردانگه روایت‌هایی مختلفی شنیده بودیم اما این آخری را خودمان به چشمان خودمان دیدیم، حدود ۱۰۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر از ساری، جایی که دیگر از جنگل و مرتع خبری نیست، اقلا مسحور طبیعت دلفریب‌ مازندران نمی‌شوی‌.

مازندمجلس: سید روح‌الله شجاعی کیاسری ازجمله فعالان رسانه‌ای استان مازندران است و در کنار تخصص حرفه‌ای خودش که صفحه‌آرایی و گرافیک است،معمولاً مسائل جاری و دغدغه آفرین کشور،استان،شهر و زادگاهش را در قالب دل گویه و نوشته با سبکی خاص، در صفحه شخصی خودش در شبکه‌های اجتماعی طرح و منتشر می‌کند.شجاعی کیاسری امروز روایتی خواندنی از حضور او و امیرعلی رزاقی عکاس خبری نام‌آشنای مازندران در مدرسه روستای "کُردمیر" منطقه چهاردانگه را در صفحه اینستاگرامش منتشر نموده که به بهانه‌ی نزدیک شدن به اول مهر و بازگشایی مدارس، در اینجا عیناً متن روایت او را می‌آوریم.

 

از چهاردانگه روایت‌هایی مختلفی شنیده بودیم اما این آخری را خودمان به چشمان خودمان دیدیم، حدود ۱۰۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر از ساری، جایی که دیگر از جنگل و مرتع خبری نیست، اقلا مسحور طبیعت دلفریب‌ مازندران نمی‌شوی‌.

هوای شهریور حالش ناخوش است، مه سراسر جاده را فرا گرفته، مجبوریم با مه‌شکن سربالایی جاده را آرام‌آرام طی کنی، جلوتر کامیون‌ها بادنده سنگین درحرکت‌اند، باید خودمان را با آن‌ها تنظیم کنیم و دنده‌سنگین به راهمان ادامه دهیم. راننده کمی جلوتر با جفت راهنما به تو علامت می‌دهد بیا از کنار ما به‌آرامی رد شو.

 

مراقب جاده‌ی چرب باشید!

ماجرای شیرابه و چربی جاده را به امیرعلی که همراهم پشت فرمان ماشین نشسته یادآور می‌شوم، او اما حواسش به این موضوع هست، می‌گوید: «آره کمی خیس که بشه امکان سرُخوردن ماشین هست، شنیده بودم جاده‌ی کیاسر چنین وضعی داره»

یک نگاه به جلو می‌اندازد، یک نگاه به مانیتور موقعیت‌یاب، یکی دو راه‌ دسترسی را که رد می‌کنیم کمی از غلظت مه کم می‌شود، چشم‌مان به تابلوی رنگ و رو رفته‌ای می‌افتد که منقش به تمثال سه شهید والامقام روستای «کُردمیر»  است.

 امیرعلی تازه یادش افتاده چند سال قبل اینجا عکاسی کرده، با موضوع خشک‌سالی در ارتفاعات چهاردانگه، تلاش می‌کند به‌زور اینترنت گوشی چند تا از عکس‌ها را نشان دهد تا صحت گفتارش را تائید کنم.

 

مردی با کاپشن چرمی

ابتدای روستا با موبایل معلم مدرسه تماس می‌گیرد، جوانی ۲۰۰متر جلوتر درحالی‌که فرقون ماسه را حمل می‌کند گوشی‌اش را جواب می‌دهد؛ آقای موسوی سلام! رزاقی هستم ما رسیدیم کُردمیر!

بله بله! دیدم بیایید جلو من کاپشن چرمی مشکی تنمه!

ظاهراً خود آقای معلم است، نزدیک که می‌شویم متوجه می‌شویم ماسه‌ها را برای بتن‌ریزی کف مدرسه با این وسیله زواردررفته دارد حمل می‌کند.

 

تو رو خدا عکس نگیرید!

امیرعلی خودش را معرفی می‌کند، عکاس خبرگزاری مهر هستم، معلم جوانان چشمان کمی گِرد می‌شود، امیر ادامه می‌دهد همکارم آقای شجاعی، کیاسری است، خبرنگار!

کاملاً پیداست آقای موسوی جوان جاخورده.

آقا تو رو خدا عکس نگیرید، پارسال گرفتن تا مدت‌ها‌ داشتیم جواب پس می‌دادیم.

 به اصرار ما درب مدرسه را برایمان باز می‌کند تا داخل اتاقی، جایی باهم گپ بزنیم. درودیوار مدرسه بوی مهر که نه، بوی بی‌مهری می‌دهد!

 

شرمنده آب خوردن نداریم!

کمی از احوالات خودش ‌پرسیدم، می‌گوید دو سالی هست مدیر و آموزگار دوره ابتدایی است، بومی همین‌جاست، دوست داشته پزشک شود معدلش بالا ۱۹ بود، حتی جایزه حج عمره گرفته و الان حاجی شده!

اما اجازه عکاسی نمی‌دهد، به آقای خلیلی معاون اداره زنگ می‌زنم، پاسخگو نیست، شماره دوست خوبم آقای طالبی مدیر روابط‌عمومی آموزش‌و‌پرورش را می‌گیرم، خیلی زود جواب می‌دهد، می‌گوید پیگیر می‌شود تا مشکل را هرچه زودتر حل کند. تشنه‌مان شده نگاهی به سینک ظرف‌شویی می‌اندازیم!

آقای موسوی آب دارید؟

نه به خدا شرمنده آب قطعه!

 

مدرسه ارواح

روی مانیتور یکی دو سانتی خاک نشسته، خودش که می‌گوید هرروز اینجا را تروتمیز می‌کند، اما واقعیت این است که اینجا شباهتی به مدرسه ندارد، اقلا شهریور ماه و کمتر از 20  روز مانده به آغاز سال تحصیلی، رنگ و بوی مدرسه نباید این‌قدر بی‌روح باشد!

 

اصراری به عکاسی نداریم

وقتی شرایط مهیا نیست اصرار نمی‌کنیم، راستش من که نه ولی امیر هم نیتش خیر است، او اصلاً سفرش به چهاردانگه را به خاطر همین مدرسه تدارک دیده، پوشش مراسم «محرم پلاخوار» در کیاسر بیشتر شبیه بهانه بود!

 

مگر می‌شود این‌همه فلاکت را ببینی و حرفی نزنی

از کلاس وارد محوطه که می‌شویم از خودم یک سلفی با مدرسه می‌گیرم، باز صدای حاج آقای جوان درمی‌آید می‌گوید: آقای شجاعی تو رو خدا نگیر، حراست اداره منع کرده، اما مگر می‌شود این‌همه فلاکت را ببینی و حرفی نزنی، خودم را به سرویس بهداشتی می‌رسانم و یواشکی عکس می‌گیرم، وضعیتش اسفناک‌تر از چیزی است که تصور می‌کردم.

لوله پلی‌اتیلن آب یک‌طرفه کنتور آب طرف دیگر، می‌گوید، به‌زودی قرار است آب وصل شود، آقای شجاعی نگیر!

 

پکیج تبلیغاتی نباشه!

با حراست اداره تماس می‌گیرد، آقای مهدی‌نژاد یک آقای خیری آمده قصدش تجهیز سیستم آب‌خوری و تأمین لوازم‌التحریر است، می‌گوید عکاس هم هست می‌خواهد عکس بگیرد!

صدای مهدی‌نژاد کیاسری به گوش من آشناست یکی دوسال اختلاف سنی داریم، او از من بزرگتر است. گوشی را به‌زور خبرنگاری می‌گیرم، چطوری آقای رئیس، روح الله‌ام!

بچه‌ی کیاسری‌ایم، زبان هم را می‌فهمیم، او اما کمی نگران است، می‌گوید: شجاعی جان پکیج تبلیغاتی نباشه دردسر درست کنه!

اینجا مگر زندان گوانتاناموه که اجازه عکس نمی‌دید، الان عصر رسانه است، توی همین روستا مردم مجهز به سیستم وای‌فای و اینترنت همراهند!

کمی آرام می‌شود می‌گوید اجازه بدید تا ۵ دقیقه دیگه هماهنگ می‌کنم، اما ما تصمیم به بازگشت گرفتیم، با معلم جوان خداحافظی می‌کنیم!

 

سطح توقع‌تان را بالا ببرید آقای مدیر!

امیرعلی اما لحظه آخر حرف قشنگی می‌زند؛ آقای موسوی شما هم مدیری هم معلم، تا مادامی‌که سطح توقع‌تان را در این حد (تأمین لوازم‌التحریر) ‌ببینید اتفاق خاصی نمی‌افتد. ما رفتیم با لوازم التحریر وکلی اتفاقات خوب به زودی برمی‌گردیم!

مازندران کیاسر مدرسه آموزش و پرورش ماه مهر